بیا برویم خودمان را غرق کنیم، در بی‌انتهایی قرآن.

در یک نقطه‌ی عالم که به جای گوشی و دود و آدم‌‌ها، توی هر کادری که می‌بینی طبیعت و هوا و نور و صدای آب و پرندگان است، کاغذ و قلم دست بگیریم، کتاب‌ها را روی هم سوار کنیم و بنشینیم زانو به زانوی هم. نفس بگیریم و بخوانیم و ببندیم و بگوییم و بشنویم و بنویسیم. دستمان، زبانمان، گوشمان را به خدمت کلمات طیب و طاهرش بگیریم و هر چه به ذهنمان می‌رسد بنویسیم.

من دلم برای ماجرای موسای نبی تنگ بشود. بنشینم عاشقانه‌ی حمایتگرانه‌ی خدا را با پیغمبرش بخوانم و از لذت تنهایی و لرکیِ زیستن در جامعه بگویم. تو بنشینی آیه‌های آفاقی را از انفسی جدا کنی و از تکاثر و کوثرها و به خودمان پیچیدن‌ها حرف بزنی.

برویم و بیاییم بین کتاب‌ها، وام بگیریم از این و آن برای توصیف آن دریایی که انتها ندارد. 

مرز ساحل و دریا را، شوریده و رها تا لبه‌ی گم شدن و محو شدن، طی کنیم.

بیا برویم از این روزها و برنامه‌هایی که تنگی می‌کند.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها